پروردگار من، گناهانم زبانِ مرا بند آورده و رشتهی سخنم را از هم گسسته است و من عذری اقامه نتوانم کرد. پس همچنان اسیرِ گرفتاری و گروگانِ کردار خویشتنم. در میان گناهان سرگردانم، و از مقصد خود بیراه شدهام و دستم از چاره کوتاه است…
ای مولای من، بر من رحمت آور که به صورت بر زمین افتادهام و از راه لغزیدهام. به حِلم خود از نادانیام درگذر، و به احسان خود از بدکرداریام، که به گناه خود اقرار دارم و به خطای خود معترفم. اینک این دست من و این سَرِ من که برای قصاص از خود آن را با فروتنی تسلیم کردهام. بر پیریام و پایان گرفتنِ روزگارم و نزدیک شدنِ مرگم و ناتوانی و درویشی و بیچارگیام رحمت آور.
مولای من، به من رحم کن آن گاه که پایم از دنیا بریده شود، و یادم از خاطر آفریدگان برود، و همچون کسی که یکباره از یاد رفته است، به جمع فراموشان درآیم.
مولای من، آن گاه که چهره و حالتم دگرگون شود و جسمم بپوسد و اندامم پاره گردد و بندبند وجودم از هم بگسلد، بر من رحمت آور، که وای بر غفلت من از آنچه در پیش رو دارم.
دعای پنجاه و سوم صحیفه سجادیه
روزنامه اطلاعات